پرهام دردونه ی مامان و باباپرهام دردونه ی مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

پرهام دردونه مامان و بابا

اولین سفر شمال

چند مدت بود که مامان و بابا تصمیم به رفتن به یک مسافرت کوتاه داشتند اما با توجه به شرایط کاری بابا و اینکه تازه خونتون رو عوض کرده بودین شرایط مهیا نمی شد تا اینکه بالاخره بعد از کلی انتظار یه مسافرت کوچولو تدارک دیده شد و برای اولین بار قسمت شد تا تو دریا رو ببینی. این اولین مسافرت پرهام نبود اما اولین باری بود که پرهام دریا و طبیعت شمال رو می دید. تو این مسافرت مامانی و بابایی و خانواده یکی از دوستای خانوادگی مامان هم بودند. سفر خوب و خوشی بود و خدا رو شکر همه به سلامت به کاشان برگشتید. سفر از 93/2/13 تا 93/2/19 طول کشید. اسلایدر ...
6 خرداد 1393

اولین آرایشگاه رفتن زندگی

روز سه شنبه 92/12/6 روز عروسی خاله مرضیه بود. هرکس یه جورایی خودشو برای این روز آماده میکرد. از قضا چند روز مونده به عروسی ، مامان رفت و یه پیراهن شلوار مردونه برای پرهام گرفت. مامان بابا دوست داشتن که پسر کوچولوشون برای این عروسی تک باشه . برای همین مامان به اتفاق بابایی (بابایِ مامان) پرهام رو برای اولین بار به آرایشگاه بردن. اولش شوکه بودی که اینجا کجاست و وقتی که آقای آرایشگر داشت پیش بند برات می بست همون جور که تو عکس می بینی بغض کرده بودی . اما کم کم که با محیط آشنا شدی دیگه بی تابی نکردی و مثل یه پسر خوب گذاشتی تا آقای آرایشگر کار خودشو بکنه. ...
8 اسفند 1392

حمام

مامان هر وقت میخواد که تورو حمام کنه می بردت خونه ی مامانی که دست تنها نباشه . و این هم شوروشعف پرهام قبل از رفتن به حمام   اسلایدر ...
25 بهمن 1392

اولین شیرین کاری زندگی

چند روز پیش که از خواب بعدازظهر بیدار شدی مامان تورو از روی تختت آورد توی سالن و تورو روی پتوت گذاشت . همین جور که دراز کشیده بودی مامان رفت به طرف آشپزخونه و برگرده.... اما وقتی که برگشت دید که نیستی . هر چی صدا زد : پرهام ، مامان کجایی ؟ تورو ندید و داشت یواش یواش نگران می شد که صدای خنده هاتو شنید . میدونی کجا پیدات کرد؟  بله همین جور که روی پتو دراز کشیده بودی چرخیده بودی و رفته بودی زیر روکش مبلها. یهو سرتو از زیر روکش مبل بیرون آوردی و خندیدی . مامانم از نگرانی در آوردی... و این موضوع شد " اولین شیرین کاری زندگی پرهام کوچولوی ما " ...
20 بهمن 1392

اولین مسافرت زندگی

و بالاخره پرهام کوچولوی ما پاشو از شهر کاشان بیرون گذاشت و به یه مسافرت بیرون شهرِ چند ساعته رفت . هفته ی پیش از طرف یکی از شرکت های داروسازی مراسمی در اصفهان تدارک دیده شده بود و گروهی از پرسنل داروخانه های استان دعوت به این مراسم شده بودند . یکی از این جمله مهمونای دعوت شده خانواده ی پرهام کوچولوی ما بود. تو به اتفاق مامان ، بابا و یکی از همکارای بابا به اصفهان رفتین و بعد از مراسم و صرف شام به کاشان برگشتین. یه مسافرت کوچیک و نقلی که در طول مسافرت جایی به جز سالن مراسم و شب اصفهان رو ندیدی!!! اینم عکس پرهام که روی یکی از میزهای سالن نشسته ... مسافرت خیلی قشنگه ، امیدوارم که همیشه شاد باشی و یه روزی برسه که تموم دنیارو دیده باشی...
11 بهمن 1392

اولین برف بازی زندگی

برف تو کاشان ؟؟؟واقعاً تعجبم داره . از شانس پرهام کوچولوی ما بعد از چند سال تو اولین سال تولدش یه ریزه برف اومد همه خوشحال بودن . مامان الهه فکری بود که چیکار کنه!!! آخه اگه میخواست تورو ببره بیرون تا برفارو نشونت بده می ترسید سرما بخوری. اما یه فکر دیگه ای کرد و خودش رفت بیرون و یه گلوله برف آورد. برفارو یه کم به لپات زد و یه کوچولو دستاتو تو برف زد. مامان میگفت انگشتای کوچولوت خیلی سرد شده بود اما به جای نق زدن می خندیدی و خوشت اومده بود. ...
18 دی 1392

اولین غذا خوردن زندگی

و بالاخره پرهام کوچولوی ما هم غذاخور شد مامان دیروز برای اولین بار تصمیم گرفت که یه کم حریره برات درست کنه . با وسواس فوق العاده زیادی برات حریره درست کرد. آخه دوست داشت اولین غذای زندگیت خیلی خوشمزه و خوش طعم باشه. حریره رو برخلاف بعضی از بچه ها دوست داشتی تا با قاشق بهت بدن. مامان می گفت حریره رو که خوردی بعدش به یه خواب عمیق رفتی. انگار خیلی خوشت اومده بود و دوست داشته بودی. نوش جونت عزیزدلم دوست دارم عمه مریم و عمو محسن ...
16 دی 1392