پرهام دردونه ی مامان و باباپرهام دردونه ی مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

پرهام دردونه مامان و بابا

توپ بازی

جدیداً چند وقته که یاد گرفتی که با توپ بازی کنی. انواع و اقسام توپ ها با رنگای مختلف و فانتزی رو تو اتاقت داری . یه روز که مامان مشغول کارای روزمره خونه بود تا سرشو برگردوند و صدات کرد دید که پشت سرش نیستی. یه کم که به این طرف و اون طرف نگاه کرد دید که بله دنبال توپت رفتی زیر میز ناهارخوری . دیدن اینکه اینقدر سرگرم بازی بودی و بهونه ی مامان رو نمی گرفتی برای مامان خیلی جالب بود و سریع 2 تا عکس خوشگل ازت گرفت. ...
20 تير 1393

حمام

مامان هر وقت میخواد که تورو حمام کنه می بردت خونه ی مامانی که دست تنها نباشه . و این هم شوروشعف پرهام قبل از رفتن به حمام   اسلایدر ...
25 بهمن 1392

واکسن

شنبه 92/08/04 باید واکسن دو ماهگی رو میزدی. از روز قبلش قطره استامینوفن بهت داده بودن . صبح با مامان حاضر شدی و رفتی برای زدن واکسن. شنیدم که خیلی گریه کردی 2تا واکسن به هر دو پاهات زدن.دکتر گفته بود که تا 2روز کمپرس آب سرد روی پات بذارن و بعد از اون تا 2روز پاهاتو گرم کنن. مامانت میگفت پرهام تو این چند روز برخلاق روزای قبل خیلی بی حال بود و بهونه میگرفت. اما بعد از چند روز خب خداروشکر کم کم رو به بهبودی رفتی و سرحال شدی. دیشبم که خونه مامانی عمومحسن اومده بودی نسبتا بهتر بودی . ایشاا... که روز به روز سرحالتر و شادابتر میشی. دوست دارم عزیزم عمومحسن و عمه مریم   ...
21 آذر 1392

10 روزت شده عزیزم

یکشنبه 92/06/03 مامان الهه از بیمارستان مرخص شد و تو اومدی خونه . البته چون مامان حال خوشی نداشت تو و مامان رو بابا برد خونه مامانی و باباعلی. تو این چند روز حسابی خوابیدی و خستگی راه رو از تنت بردی.البته کارای زیادی هم کردی مثلا رفتی تست شنوایی سنجی و آزمایش تست تیروئید. وای ... میدونی از کجات خونگیری کردن ؟ از کف پات. بمیرم. بعد یه روز باباسعید و مامانی تورو بردنت خونه یه آقای روحانی که تو گوشت اذان بگه.میگن تو این فاصله که رفتی خونه آقا و برگشتی خونه همش خوابه خواب بودی. راستی تو این چند روز یک دفعه هم به مطب دکترت رفتی و دکتر تورو معاینه کرد و خداروشکر زردی هم نداشتی.تا الانش که بچه ی بی آزاری بودی و سعی کردی که کم مامان و بابا رو ...
29 شهريور 1392

فردا میای

سلام امروز جمعه 1392/06/01 است.مامان الهه امشب قراره زایشگاه بستری بشه آخه دکترش گفته فردا صبح تو میای. مامان و بابات خیلی خیلی نگران هستند و استرس دارند ، آخه 9ماهه که برای این روزها لحظه شماری کردند. مدام یا به فکرت بودند یا اسم برات انتخاب کردند یا برای اومدنتو آینده تو و بزرگ شدنت نقشه کشیدند. خیلی ها منتظر اومدنت هستند . مامان ، بابا ، 2تا مامانیا ، بابایی ، خاله مرضیه ، عمه نیره ، عمه مریم ، عمو محسن ، عمو حمید (شوهر خاله مرضیه) و خلاصه خیلیای دیگه. امیدوارم که وقت اومدنت مامان الهه رو خیلی اذیت نکنی و از همون اولش شیطونیات شروع نشه. هوای مامان باباتو داشته باش چون که خیلی خیلی دوست دارند . این خبر از طرف عمه مریم برای او...
14 شهريور 1392
1