پرهام دردونه ی مامان و باباپرهام دردونه ی مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

پرهام دردونه مامان و بابا

اولین شیرین کاری زندگی

چند روز پیش که از خواب بعدازظهر بیدار شدی مامان تورو از روی تختت آورد توی سالن و تورو روی پتوت گذاشت . همین جور که دراز کشیده بودی مامان رفت به طرف آشپزخونه و برگرده.... اما وقتی که برگشت دید که نیستی . هر چی صدا زد : پرهام ، مامان کجایی ؟ تورو ندید و داشت یواش یواش نگران می شد که صدای خنده هاتو شنید . میدونی کجا پیدات کرد؟  بله همین جور که روی پتو دراز کشیده بودی چرخیده بودی و رفته بودی زیر روکش مبلها. یهو سرتو از زیر روکش مبل بیرون آوردی و خندیدی . مامانم از نگرانی در آوردی... و این موضوع شد " اولین شیرین کاری زندگی پرهام کوچولوی ما " ...
20 بهمن 1392

اولین مسافرت زندگی

و بالاخره پرهام کوچولوی ما پاشو از شهر کاشان بیرون گذاشت و به یه مسافرت بیرون شهرِ چند ساعته رفت . هفته ی پیش از طرف یکی از شرکت های داروسازی مراسمی در اصفهان تدارک دیده شده بود و گروهی از پرسنل داروخانه های استان دعوت به این مراسم شده بودند . یکی از این جمله مهمونای دعوت شده خانواده ی پرهام کوچولوی ما بود. تو به اتفاق مامان ، بابا و یکی از همکارای بابا به اصفهان رفتین و بعد از مراسم و صرف شام به کاشان برگشتین. یه مسافرت کوچیک و نقلی که در طول مسافرت جایی به جز سالن مراسم و شب اصفهان رو ندیدی!!! اینم عکس پرهام که روی یکی از میزهای سالن نشسته ... مسافرت خیلی قشنگه ، امیدوارم که همیشه شاد باشی و یه روزی برسه که تموم دنیارو دیده باشی...
11 بهمن 1392

اولین برف بازی زندگی

برف تو کاشان ؟؟؟واقعاً تعجبم داره . از شانس پرهام کوچولوی ما بعد از چند سال تو اولین سال تولدش یه ریزه برف اومد همه خوشحال بودن . مامان الهه فکری بود که چیکار کنه!!! آخه اگه میخواست تورو ببره بیرون تا برفارو نشونت بده می ترسید سرما بخوری. اما یه فکر دیگه ای کرد و خودش رفت بیرون و یه گلوله برف آورد. برفارو یه کم به لپات زد و یه کوچولو دستاتو تو برف زد. مامان میگفت انگشتای کوچولوت خیلی سرد شده بود اما به جای نق زدن می خندیدی و خوشت اومده بود. ...
18 دی 1392

اولین غذا خوردن زندگی

و بالاخره پرهام کوچولوی ما هم غذاخور شد مامان دیروز برای اولین بار تصمیم گرفت که یه کم حریره برات درست کنه . با وسواس فوق العاده زیادی برات حریره درست کرد. آخه دوست داشت اولین غذای زندگیت خیلی خوشمزه و خوش طعم باشه. حریره رو برخلاف بعضی از بچه ها دوست داشتی تا با قاشق بهت بدن. مامان می گفت حریره رو که خوردی بعدش به یه خواب عمیق رفتی. انگار خیلی خوشت اومده بود و دوست داشته بودی. نوش جونت عزیزدلم دوست دارم عمه مریم و عمو محسن ...
16 دی 1392

واکسن

شنبه 92/08/04 باید واکسن دو ماهگی رو میزدی. از روز قبلش قطره استامینوفن بهت داده بودن . صبح با مامان حاضر شدی و رفتی برای زدن واکسن. شنیدم که خیلی گریه کردی 2تا واکسن به هر دو پاهات زدن.دکتر گفته بود که تا 2روز کمپرس آب سرد روی پات بذارن و بعد از اون تا 2روز پاهاتو گرم کنن. مامانت میگفت پرهام تو این چند روز برخلاق روزای قبل خیلی بی حال بود و بهونه میگرفت. اما بعد از چند روز خب خداروشکر کم کم رو به بهبودی رفتی و سرحال شدی. دیشبم که خونه مامانی عمومحسن اومده بودی نسبتا بهتر بودی . ایشاا... که روز به روز سرحالتر و شادابتر میشی. دوست دارم عزیزم عمومحسن و عمه مریم   ...
21 آذر 1392

اولین شبی که روی تخت خودت خوابیدی

بالاخره بعد از حدود ٥٠ روز رفتی خونه خودتون مامان و بابا با کلی ذوق و شوق سعی کردن تمام جاهای خونه رو بهت نشون بدن مخصوصا اتاق خودتو. اون شب برای اولین بار روی تخت خودت خوابیدی و مامان و بابا با کلی آرزوی ریزودرشت ترجیح دادن فقط نگاهت کنند. خیلی معصومانه و با آرامش خاصی خوابیده بودی.ایشاا.. که همیشه لحظه لحظه ی زندگیت سرشار از آرامش باشه. دوست دارم عزیزم.عمه مریم و عمو محسن   ...
21 آذر 1392

اولین تولد

روز یکشنبه 92/07/07 روزی بود که مامان و بابا اولین تولدتو گرفتن.مراسم ساعت 4 بعدازظهر در تالار خورشید بود. اون روز پسر خوبی بودی و مامان رو تو مراسم خیلی اذیت نکردی . تقریبا همه کسایی که دعوت شده بودند به مراسم اومده بودند. بعد از مراسم با مامان و بابا به آتلیه رفتی و چند تا عکس گرفتی.البته چند روز پیشش هم آتلیه رفته بودی آخه برای این مراسم مامان و بابا برای بعضی از مهمونات کارت چاپ کرده بودند. ایشاا.. قراره چند روز دیگه راهی خونه خودتون بشی آخه از روزی که به دنیا اومدی همش خونه مامانی و باباعلی بودی . ...
21 آذر 1392

اولین محرم زندگیت

چند سالی است که اولین جمعه ی ماه محرم رو به نام حضرت علی اصغر می شناسن و برای بچه های شیرخوار همایش شیرخوارگان حسینی را برگزار می کنند. اولین محرم زندگی پرهام کوچولوی ما از راه رسید و پرهام هم مثل همه ی بچه مسلمونا لباس عزای امام حسین (ع) رو پوشید و روز جمعه 92/08/17 با مامانش به مسجد صادقیه برای همایش شیرخوارگان حسینی رفت. مامان می گفت که مراسم خیلی شلوغ بود و توام شکر خدا مامان رو زیاد اذیت نکرده بودی . البته از روز قبل مامان باباهایی که میخواستن کوچولوی شیرخوارشون رو به این مراسم ببرن باید بچه رو تو مراسم ثبت نام میکردن که مامان 5شنبه عصر رفت و اسم تورو نوشت. به مامان یک لباس و روسری سبز و یک پیشونی بند برای تو داده بودند . مامان ...
21 آذر 1392

اولین سوغاتی زندگی

یکی از شیرینیای زندگی که مزه اش شاید تا مدتها زیر دندون آدما حس میشه اینه که یکی از کسایی که دوستش دارن بهشون هدیه یا سوغاتی بدن و این میشه یه خاطره ای که شاید تا سالها و یا حتی تا آخر عمر یادشون نمیره. اولین سوغاتی زندگی پرهام کوچولوی ما یک بلوز بافت قرمز رنگ بود که مامانی (مامانِ مامان) برای پرهام از قم آورد. امیدوارم که همیشه به شادی ازش استفاده کنی عزیزم . دوست دارم عمه مریم و عمو محسن ...
29 آبان 1392