پرهام دردونه ی مامان و باباپرهام دردونه ی مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

پرهام دردونه مامان و بابا

اولین محرم زندگیت

چند سالی است که اولین جمعه ی ماه محرم رو به نام حضرت علی اصغر می شناسن و برای بچه های شیرخوار همایش شیرخوارگان حسینی را برگزار می کنند. اولین محرم زندگی پرهام کوچولوی ما از راه رسید و پرهام هم مثل همه ی بچه مسلمونا لباس عزای امام حسین (ع) رو پوشید و روز جمعه 92/08/17 با مامانش به مسجد صادقیه برای همایش شیرخوارگان حسینی رفت. مامان می گفت که مراسم خیلی شلوغ بود و توام شکر خدا مامان رو زیاد اذیت نکرده بودی . البته از روز قبل مامان باباهایی که میخواستن کوچولوی شیرخوارشون رو به این مراسم ببرن باید بچه رو تو مراسم ثبت نام میکردن که مامان 5شنبه عصر رفت و اسم تورو نوشت. به مامان یک لباس و روسری سبز و یک پیشونی بند برای تو داده بودند . مامان ...
21 آذر 1392

اولین سوغاتی زندگی

یکی از شیرینیای زندگی که مزه اش شاید تا مدتها زیر دندون آدما حس میشه اینه که یکی از کسایی که دوستش دارن بهشون هدیه یا سوغاتی بدن و این میشه یه خاطره ای که شاید تا سالها و یا حتی تا آخر عمر یادشون نمیره. اولین سوغاتی زندگی پرهام کوچولوی ما یک بلوز بافت قرمز رنگ بود که مامانی (مامانِ مامان) برای پرهام از قم آورد. امیدوارم که همیشه به شادی ازش استفاده کنی عزیزم . دوست دارم عمه مریم و عمو محسن ...
29 آبان 1392

اولین روزی که سوار روروئک شدی

یکشنبه 92/08/25 ظهر که بابا از داروخانه اومد خیلی خسته بود. غذاشو خورد و خوابید. مامانم برای اینکه بابا بتونه استراحتشو بکنه مشغول سرگرم کردن تو شد و برای اولین بار تورو سوار روروئکت کرد. مامان میگفت سوار روروئک که شدی هنوز پاهات به زمین نمیرسید . مدام تکون تکون میخوردی و مامان با کلی مکافات تونسته بود 2-1 تا عکس ازت بگیره. ...
27 آبان 1392

10 روزت شده عزیزم

یکشنبه 92/06/03 مامان الهه از بیمارستان مرخص شد و تو اومدی خونه . البته چون مامان حال خوشی نداشت تو و مامان رو بابا برد خونه مامانی و باباعلی. تو این چند روز حسابی خوابیدی و خستگی راه رو از تنت بردی.البته کارای زیادی هم کردی مثلا رفتی تست شنوایی سنجی و آزمایش تست تیروئید. وای ... میدونی از کجات خونگیری کردن ؟ از کف پات. بمیرم. بعد یه روز باباسعید و مامانی تورو بردنت خونه یه آقای روحانی که تو گوشت اذان بگه.میگن تو این فاصله که رفتی خونه آقا و برگشتی خونه همش خوابه خواب بودی. راستی تو این چند روز یک دفعه هم به مطب دکترت رفتی و دکتر تورو معاینه کرد و خداروشکر زردی هم نداشتی.تا الانش که بچه ی بی آزاری بودی و سعی کردی که کم مامان و بابا رو ...
29 شهريور 1392

فردا میای

سلام امروز جمعه 1392/06/01 است.مامان الهه امشب قراره زایشگاه بستری بشه آخه دکترش گفته فردا صبح تو میای. مامان و بابات خیلی خیلی نگران هستند و استرس دارند ، آخه 9ماهه که برای این روزها لحظه شماری کردند. مدام یا به فکرت بودند یا اسم برات انتخاب کردند یا برای اومدنتو آینده تو و بزرگ شدنت نقشه کشیدند. خیلی ها منتظر اومدنت هستند . مامان ، بابا ، 2تا مامانیا ، بابایی ، خاله مرضیه ، عمه نیره ، عمه مریم ، عمو محسن ، عمو حمید (شوهر خاله مرضیه) و خلاصه خیلیای دیگه. امیدوارم که وقت اومدنت مامان الهه رو خیلی اذیت نکنی و از همون اولش شیطونیات شروع نشه. هوای مامان باباتو داشته باش چون که خیلی خیلی دوست دارند . این خبر از طرف عمه مریم برای او...
14 شهريور 1392